7 روش برای رهایی از نقش قربانی در زندگی
چجوری دست از قربانی بودن برداریم؟
بسیاری از ما به قربانی بودن اعتیاد پیدا کردهایم و فکر میکنیم با این کار میتوانیم دیگران را کنترل کنیم! ولی این یک خیال باطل است و به هیچ عنوان درست نیست. امروز در این مطلب از مجله معجزه قصد داریم نگاهی به این موضوع با توجه به کتاب «رها کردن آسان نیست» بیندازیم. با ما تا انتهای این مطلب همراه باشید.
نقش قربانی بعد از جدایی از یک رابطه
بله، آنها دلتان را شکستند؛ ولی این به این معنا نیست که شما پیوسته نقش قربانی را بازی کنید تا دیگران با شما همدردی کنند. شما قویتر از چیزی هستید که فکرش را میکنید. این قوی بودن را نشان بدهید. بازی کردن نقش قربانی برای عدهی کمی از ما پیش آمده است، ولی مهم این است که از این مرحله عبور کنیم.
احساس شما مهم است و اگرچه عدهی زیادی شما را درک نمیکنند، ولی به این معنا نیست که باید نقش قربانی را بازی کنید و بقیه را سرزنش کنید.
منظورم این نیست که احساسات شما مهم نیستند یا از شرایطی که برایتان پیش آمده است نباید ناراحت شوید، فقط میگویم بازی کردن نقش قربانی روش سالمی نیست و باعث میشود نتوانید گذشته را رها کنید.
همه ما بعد از جدایی از شخص عاطفی یا همسرمان عادت داریم که طرف مقابل را بهخاطر هرچیز اشتباهی که در زندگیمان رخ داده است سرزنش کنیم.
در این موقعیت نمیتوانیم همه چیز را با وضوح ببینیم؛ چون نمیخواهیم!! ما معتقدیم هر کاری که من انجام دادهام درست بوده است و طرف مقابل باید بابت هرچیزی که در رابطهمان اشتباه بوده است سرزنش شود! همیشه در این موقعیت یار سابق خطاکار است و ما قربانی هستیم.
باید بپذیریم که خودمان باید روی خودمان کنترل داشته باشیم و اشتباهات زندگیمان را گردن کسی دیگر نیندازیم. مشکل این است که درک ما از خودمان و چیزهایی که به آن معتقد بودیم اشتباه است.
ما باید مسئولیت افکار و اعمال خود را قبول کنیم، باید مسئولیت شادبودنمان را قبول کنیم؛ چون وظیفه هیچکس خوشحال کردن ما نیست.
چرا مردم نقس قربانی را بازی میکنند؟
چون همه ما به طور غریزی میخواهیم که مردم دلشان به حال ما بسوزد و به نیازهای ما توجه کنند. این مهمترین عامل شکست هر فردی است تا زمانی که دست از سر قربانی بودن بردارند و خود را از وضعیت بد رها کنند. اگر ما رفتارمان را درست نکنیم نمیتوانیم در زندگی پیش برویم.
دلایل زیادی وجود دارند که چرا مردم نقش قربانی را بازی میکنند و گاهی حتی نمیدانند دارند چنین کاری را انجام میدهند. بیشتر افرادی که چنین رفتاری در پیش میگیرند زمانی قربانی خطای دیگران بوده یا از کسی که به اعتماد داشتهاند بهشدت ضربه خوردهاند.
به طور معمولداشتن روحیهٔ قربانی میتواند از سنین کودکی و بهخاطر موقعیتهای خانوادگی به وجود بیاید. به همین علت است که خلافکارها خلاف میکنند. آنها معتقدند هیچ خطایی نکردهاند و شخص مسئول بهصورت ناعادلانهای فقط آنها را مجازات میکند.
دلیلش هرچه باشد زندگیکردن با یک «قربانی» سخت است. بهسادگی انرژی شما را تخلیه میکند و وقتی با او هستید احساس خستگی و درماندگی میکنید.
چطور بفهمید شخصی روحیهٔ قربانی دارد؟ در اینجا فهرستی از نشانههایی را که چنین افرادی دارا هستند بیان میکنیم. شاید حتی خودتان را هم در این لیست بیابید افرادی که نقش قربانی را بازی میکنند:
۱. افراد در نقش قربانی سعی میکنند بقیه را کنترل کنند
کسی که نقش قربانی را بازی میکند اغلب سعی میکند بقیه را قانع کند که در اشتباه هستند، درحالیکه خودش همیشه درست رفتار کرده است. متأسفانه افرادی که شناخت درستی ندارند از روی دلرحمی یا بهخاطر این که فکر میکنند هرچه این شخص بگوید درست است خیلی راحت تحت کنترل فرد قربانی درمیآیند.
این رفتار بهاینعلت نیست که قربانی انسانی خبیث یا حقهباز است؛ چون گاهی خود قربانی هم نمیداند چهکار میکند.
۲. افراد در نقش قربانی مسئولیت کارهایشان را قبول نمیکنند
قربانیها نمیتوانند واقعیت را ببینند، به همین خاطر اگر مقصر باشند مسئولیت کارشان را قبول نمیکنند. آنها ترجیح میدهند شخص دیگری را متهم کنند بهجای اینکه مورد سرزنش دیگران قرار بگیرند، حتی شاید نقششان در ایجاد مشکل را هم نفی کنند. آنها تمایل دارند نقش «شهید» را بازی کنند تا «قربانی».
۳. افراد در نقش قربانی کینهجو هستند
همهٔ ما کسانی را میشناسیم که کینهجو هستند. آنها کینهها مثل اسلحه با خودشان حمل میکنند تا اگر احساس خطر کردند یا لازم بود از موقعيت خاصی بیرون بیایند از آن استفاده کنند. گاهی کینهها را در دلشان نگه میدارند تا در وقت لازم آنها را به روی شما بیاورند تا دلتان به حالشان بسوزد.
قربانی، خاطرات بد را در موقعیت مناسب دوباره یادآوری میکند تا نسبت به شما امتیاز بیشتری داشته باشد. آنها از این خاطرات بد استفاده میکنند تا شرایط را به نفع خودشان تغییر بدهند.
صرفنظر از اینکه چقدر تلاش میکنید تا راضی شوند دست از کینههای قدیمی بردارند، آنها بازهم مثل چسب به کینهها میچسبند. این خاطرات برایشان مثل یک قلعهٔ امن هستند.
جوری رفتار میکنند که انگار خودشان بینقص هستند و مدام بقیه را نقد میکنند.
قربانی مجبور است نسبت به بقیه احساس برتری داشته باشد تا غرورش ارضا شود. این کارش لزوما از روی قصد نیست. آنها اعتمادبهنفس پایینی دارند و به همین علت پایین آوردن یک شخص دیگر باعث میشود حال بهتری داشته باشند.
بدگوییکردن از بقیه باعث میشود احساس کنند خودشان بینقصاند و بقیه کمتر از آنها هستند. آنها در رفتار همهٔ اطرافیان ایراد پیدا میکنند، حتی اگر آنها را نشناسند.
بعضی از آنها شاید علایم خودشیفتگی هم داشته باشند که باعث میشود مغرور باشند و همین باعث میشود به کسانی که وارد زندگیشان میشوند اعتماد نکنند. قربانیها گمان میکنند که هیچکس مثل خودشان قابلاعتماد نیست.
۴. افراد در نقش قربانی از مهربانی شما سوءاستفاده میکنند
قربانیها این کار میکنند چرا که میخواهند شما برایشان دلسوزی کنید.«من را ببین! بیچاره من!»
آنها مثل خونآشامها هستند؛ همهٔ انرژیتان را از وجودتان تخلیه میکنند و وقتی کارشان تمام شد شما را دور میاندازند. همیشه موفق میشوند توجه شما را جلب کنند مخصوصا وقتی حواستان به آنها نیست.
گاهی اوقات قربانیها از شما میخواهند کاری را برایشان انجام بدهید که خودشان بهخوبی از عهده انجامش برمیآیند. فقط میخواهند یک نفر دیگر آن کار را برایشان انجام دهد.
چطور بازیکردن نقش قربانی را متوقف کنید؟
۱. با خودتان مهربان باشید
مهرورزی به خودتان را تمرین کنید؛ یعنی هر روز به خودتان نشان بدهید که مهم هستید و هر روز با گفتن یک جمله مثبت شروع کنید. این کار شاید به همین سادگی باشد که به خودتان در آینه نگاه کنید و بگویید چقدر زیبا هستید حتی اگر واقعا اینطور فکر نمیکنید.
۲. تنفر از خودتان را با عشق به خودتان جایگزین کنید
هر روز به خودتان بگویید که چقدر خوب است که خودتان باشید. صرفنظر از اینکه بلندشدن از تخت یا گفتن یک جمله مثبت به خودتان چقر سخت است، این کار را انجام بدهید. همه چیز از جایی شروع میشود که یک جمله محبتآمیز به خودتان بگویید.
زخمهایتان را کشف کنید و بفهمید چرا دوست دارید نقش قربانی را بازی کنید. بهمحض اینکه دلیل پشتش را بفهمید برایتان آسانتر خواهد بود که دوباره خودتان را دوست داشته باشید.
۳. از جملاتی استفاده کنید که با «من» شروع میشوند
خودتان را با استفاده از جملاتی که با «من» شروع میشوند قدرتمند کنید. بعد از مدتی متوجه خواهید شد که زندگیتان بهبود پیدا کرده است. وقتی انرژی مثبت در وجودتان زیاد میشود چیزهای زیادی را پیرامون خودتان عوض خواهید کرد.
وقتی یاد بگیرید در جواب موقعیتهایی که در آنها قرار میگیرید بهجای جملات منفیای مثل «من نمیتوانم» یا «نخواهم شد» بگویید «من میتوانم» یا «من خواهم شد» چیزی در وجودتان تغییر خواهد کرد؛ چون احساس میکنید در هر چیزی موفق میشوید. این یعنی مسئولیت خوشحالی خودتان را بر عهده گرفتهاید.
وقتی تصمیم میگیرید طرز تفکرتان را تغییر بدهید یا به بیانی دیگر ذهنتان را تغییر بدهید، نگاهتان نسبت به خودتان تغییر میکند و بسیار بهتر میشود.
۴. با دیگران با مهربانی رفتار کنید
وقتی نقش قربانی را بازی میکنید، یعنی تنها روی خودتان و آنچه از آن به دست آورید تمرکز کردهاید؛ ولی وقتی تصمیم میگیرید برای شخص دیگری کاری کنید لذت خاصی وجودتان را دربرمیگیرد؛ چون میدانید باوجوداینکه اجباری نداشتهاید، ولی کار مفیدی انجام دادهاید.
اینکه مجبور نیستید دیگران را بازی بدهید تا آنچه میخواهد به دست بیاورید حس خیلی خوبی است. دانستن اینکه در حق شخص دیگری کار خوبی کردهاید و لبخند را بر لبش آوردهاید حس بسیار بهتری است. این راه همچنین باعث میشود نقش قربانی را کنار بگذارید.
۵. خودتان را در نقش کسی ببینید که نجات پیدا کرده است، نه یک قربانی
وقتی مدام به خودتان تلقین میکنید که یک قربانی هستید، درنهایت یک قربانی خواهید شد؛ ولی وقتی شروع میکنید که خودتان را بهعنوان یک نجاتیافته ببینید کنترل زندگیتان را در دست میگیرید.
یک قربانی اعتقاد دارد که کاری از دستش برنمیآید و شما دیگر نمیخواهید چنین شخصی باشید، پس قدمهای لازم را بردارید تا این حس را از بین ببرید.
بهمحض اینکه شروع میکنید که به یک نجاتیافته مبدل شوید، زندگی را با وضوح بیشتری میبینید و افراد مناسب را به سمت خودتان و مسیر زندگیتان جذب میکنید. تمام احساسات منفی کمکم از وجودتان محو میشوند، چون با چیزهای مثبتی که به آنها اعتقاد دارید جایگزین شدهاند.
۶. مسئولیت تصمیمهای خود را بپذیرید
روراست بودن با خودتان کار آسانی نیست، ولی طی سالها متوجه شدهام که هرچه با خودم روراستتر هستم خوشحالتر میشوم. اینکه همدردی دیگران را با خود داشته باشیم، ولی مدام انگشت اتهاممان به سمت بقیه باشد حس خوبی نیست، پس چرا چنین کاری کنیم؟
مسئولیتپذیری درمورد زندگی و تصمیماتتان باعث میشود دیدتان باز شود. مسلما نمیخواهید همه شما را بهعنوان یک قربانی بشناسند؛ ترجیح میدهید شما را بهعنوان کسی که بر مشکلات پیروز شده، به راهش ادامه داده و نجاتیافته است شناخته شوید، درست است؟
شما مسئول زندگیتان هستید. راهی پیدا کنید تا اعتمادبهنفستان را افزایش دهید و باور داشته باشید که میتوانید به چیزهای خوب زیادی برسید، به همان اندازه مهم است که به اتفاقهای گذشته زندگیتان و اینکه چطور بر آنها پیروز شدهاید فکر کنید.
۷. از خودتان بپرسید چرا زجر میکشید
بیشترین دردی که در گذشته احساس میکردم به این خاطر بود که خودم را به موضوعاتی وابسته کرده بودم که باعث میشدند مدام به آنها فکر کنم.
همین باعث زجرم شده بود؛ به بیان دیگر، خودم عامل زجر بودم و در همان موقعیت هم ماندم؛ چون نمیخواستم از آن وضعیت خلاص شوم. به آن افکار اجازه داده بودم ذهنم را اشغال کنند، ولی بهمحض آنکه فهمیدم این افکار قدرتی روی من ندارند مگر اینکه خودم اجازه دهم، همه چیز کمکم آسان شد.
هرچه همه چیز آسانتر میشد، رهاکردن گذشته و ادامهدادن به زندگی هم برایم آسانتر میشد.
به یاد داشته باشید
شما مجبور نیستید اجازه دهید افکارتان افسار زندگیتان را در دست بگیرند. آنها تنها در صورتی شما را کنترل میکنند که خودتان این اجازه را به آنها بدهید که یعنی این شما هستید که کنترل آنها را در دست دارید. سعی کنید مدیتیشن کنید. مدیتیشن به من کمک کرد که بفهمم افکار ما هیچ معنایی ندارند، مگر اینکه به آنها اجازه دهیم در ذهنمان باقی بمانند. نقش قربانی بودن را تمام کنید! این مطلب را برای دوستانتان که نقش قربانی دارند بفرستید.
شما بگویید
تا به حال نقش قربانی داشتید؟ این مطلب برای شما مفید بود؟ آیا تا به حال کتاب رها کردن آسان نیست را مطالعه کردید؟ لطفا نظرات و تجربیات خود را با ما و مخاطبان عزیزمان در قسمت دیدگاهها به اشتراک بگذارید.